✿✿✿رز مـــشــکــی✿✿✿
درد دارد وسط جاده ای باشی بی همسفر بی همراه بی کسی که پشتت باشد که دلگرمت کند که بگوید برو من هستــــــــــــــــم گــذشتــه مــن گــذشــت..! شبيه مريضي " پوكي استخوان " شده ام از بيرون محكم و استوار ، ولی از درون داغونم نشکستنی ها را میشکنند من هنوز هم تو را همرنگ رویاهایم نقاشی میکنم صندوق صدقات نیست دل من که گاهی سکه ای محبت در آن بیاندازی و پیش خدای دلت فخر بفروشی که مستحقی را شاد کرده ای ... هر کسی رسید نصیحتم کرد ... و دریغ از احساس ... و دریغ از دوستی ... هیچ کَس کمکم نکرد ... خیلی وقته دلم نوازش میخواد ... ولی هر کسی که رسید ... زد توی سرم ...
صفحه قبل 1 ... 30 31 32 33 34 ... 58 صفحه بعد
حـتي مي تــوآنـم بـگويـم در گـذشــت...!
و مـن برايـش ماه ها و روزها سـوگواري و سکـوت کردم...
خاطـراتـم را زير و رو کـردم و اي کــــاش هـاي فـراوان گفـتم...!
"ولي ديــــگـر بـس اسـت..."
بـه شـروعي ديــگـر مي انـديشـم...
دیگه نمیتونن مثل قبل دوستباشن ...
چون به قلب همدیگه زخم زدن ...
نمیتونن دشمن همدیگه باشن ...
چون زمانی عاشق بودن ...
تنهامیتونن آشناترین غریبه برای همدیگه باشن ...
نگفتنی هارامیگویند
شنیدنی را نمیشنوند
ناخواسته هارا میخواهند
نبایدهارا میسازند
...
و ماندنی ها را میبرند....
همه چیز درست است ...
درست همانگونه که نباید باشد.....!
گرچه ، دیگر نه تو را دارم نه رویاهایم را.......
Design By : behnam.com |